یکی دیگر از انبیا عهد عتیق : ایلیا Elijah

ایلیا به معنای یهوه خدایِ من است می باشد. ایلیا نام یکی از انبیای بزرگ اسرائیل از اهالی تِشْبی‌ كه‌ در جِلْعاد ساکن و در دوران اخاب، اخزیا و یهُورام می‌زیسته، بوده است. تمامی‌دوران زندگی او در بلند کردن و سرفراز کردن نام یهوه بوده است. در اولین قسمتی که کتاب مقدس از وی نام می‌برد در حضور اخاب است که در مورد عدم ریزش باران نبوت می‌کند و مدت سه سال و نیم بارن نمی‌بارد و خشکسالی همه جا را فر می‌گیرد. خداوند از وی می‌خواهد که آنجا را ترک کرده و به طرف مشرق، در کنار رود كَرِیت در نزدیکی اردن برود. پس از آنکه رود کریت خشک می‌شود خداوند وی را به صَرَفَه‌ که نزدیک صیدون است فرستاده و به خانه بیوه زنی هدایت می‌کند و وی برای مدت دو سال در آنجا می‌ماند و روغن و آرد آنان را برای خوراک برکت داده و پسر بیوه زن را که مرده بوده به حیات باز می‌گرداند. 
پس از سه سال خداوند از ایلیا می‌خواهد که برود و خود را به اخاب نشان دهد. ایلیا در ابتدا به عوبدیا که از خادمین اخاب و مرد ایمانداری بوده، برخورد می‌کند و سپس خود را به اخاب نشان می‌دهد. اخاب با اِیزابَل‌، دختر اَتْبَعْل‌، پادشاه‌ صیدونیان‌ ازدواج کرده و بت بعل متعلق به صیدونیان را پرستش و در سامره یک بتخانه و قربانگاه برای بعل ساخته و سپس به ساختن بتهای دیگر پرداخت. هیچ پادشاهی به اندازه وی خداوند را خشمگین نساخته بود. ایلیا تنها نبی باقیمانده، اخاب را مورد توبیخ قرار داده و میگوید خشکسالی همچنان ادامه خواهد یافت اگر بتهای بعل از اسرائیل جمع نشوند، و کاهنان بت پرست را جهت اثبات خدایشان در کوه کرمل به مبارزه می‌طلبد. یهوه با روشن کردن آتش قربانی ایلیا حقانیت خود را به اثبات می‌رساند و مردم دوباره به پرستش یهوه روی آورده و ایلیا و مردم تمام انبیای بعل را گرفته و در کنار رود قیشون کشتند، سپس بعد از سه سال باران بارید و ایلیا به یزْرَعِیل رفت. پس از پیروزی یهوه بر کوه کرمل، ایزابل همسر اخاب، ایلیا را تهدید کرد که فردای آن روز وی را به قتل برساند. 
ایلیا برای حفظ جانش به بئرشَبَع‌ که در یهودا می‌باشد، رفته و زیر درخت اَرْدَج‌ می‌خوابد که فرشته خداوند بر وی ظاهر شد و ایلیا پس از خوردن و آشامیدن به کوه حوریب که چهل روز فاصله بود رفته و داخل غاری شده و خداوند او را به بیابان دمشق هدایت کرده و او را جهت مسح حَزائیل به پادشاهی اَرام و مسح ییهُو به پادشاهی اسرائیل و مسح اَلِیشَع به نبی شدن، انتخاب کرد.‌ 
ایلیا در باره عاقبت و مرگ اخاب و ایزابل نبوت کرده و به آنها هشدار می‌دهد. تا مدت شش سال پس از آن که نبوت ایلیا در باره آنان به اجرا در می‌آید، در کتاب مقدس از ایلیا چیزی گفته نمی‌شود. 
اخزیا که پس از مرگ پدرش اخاب به سلطنت رسیده بود، روزی از ایوان طبقه بالای قصر خود در سامره به پایین افتاد و بشدت مجروح گردید. اخزیا قاصدانی را نزد بَعْل‌ زَبُوب‌، خدای‌ عَقْرُون‌ فرستاد تا در مورد بهبودیش سوال کنند. ایلیای نبی نبوت کرده و به وی گفت، به علت آنکه به جای مشورت با خداوند به پیش خدایان دیگر فرستادی، از بستر بیماری بر نخواهی خاست و خواهی مرد. پس همانطور که ایلیا گفته بود، اخزیا مُرد. 
ایلیا نامه‌ای به یهورام پادشاه اسرائیل فرستاد و پس از آنکه اعمال بد وی را به او یادآوری کرد، مرگ او را با مرضی سخت و ناعلاج نبوت کرده و یهورام به مرضی ناعلاج درگذشت. 
ایلیای نبی زمانیکه با الیشع به آنطرف رود اردن رسیدند، ناگهان‌ عرابه‌ای‌ آتشین‌ كه‌ اسبان‌ آتشین‌ آن‌ را می‌كشیدند، ظاهر شده و آن‌ دو را از هم‌ جدا كرد و ایلیا در گردباد به‌ آسمان‌ بالا رفت‌ و الیشع دیگر او را ندید و دو برابر روح ایلیا بر الیشع قرار گرفت.
پادشاهان اول باب ۱۷ آیه ۱ تا ۳ 
۱ و ایلیای‌ تِشْبی‌ كه‌ از ساكنان‌ جِلْعاد بود،به‌ اَخاب‌ گفت‌: «به‌ حیات‌ یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌ كه‌ به‌ حضور وی‌ ایستاده‌ام‌ قَسَم‌ كه‌ در این‌ سالها شبنم‌ و باران‌ جز به‌ كلام‌ من‌ نخواهد بود.» ۲ و كلام‌ خداوند بر وی‌ نازل‌ شده‌، گفت‌: ۳ « از اینجا برو و به‌ طرف‌ مشرق‌ توجه‌ نما و خویشتن‌ را نزد نهر كَرِیت‌ كه‌ در مقابل‌ اُرْدُنّ است‌، پنهان‌ كن. 
پادشاهان اول باب ۱۷ آیه ۷ تا ۹ 
۷ و بعد از انقضای‌ روزهای‌ چند، واقع‌ شد كه‌ نهر خشكید زیرا كه‌ باران‌ در زمین‌ نبود. ۸ و كلام‌ خداوند بر وی‌ نازل‌ شده‌، گفت‌: ۹ «برخاسته‌، به‌ صَرَفَه‌ كه‌ نزد صیدون‌ است‌ برو و در آنجا ساكن‌ بشو. اینك‌ به‌ بیوه‌زنی‌ در آنجا امر فرموده‌ام‌ كه‌ تو را بپرورد.» 
پادشاهان اول باب ۱۷ آیه ۱۹ تا ۲۲ 
۱۹ او وی‌ را گفت‌: «پسرت‌ را به‌ من‌ بده‌.» پس‌ او را از آغوش‌ وی‌ گرفته‌، به‌ بالاخانه‌ای‌ كه‌ در آن‌ ساكن‌ بود، برد و او را بر بستر خود خوابانید. ۲۰ و نزد خداوند استغاثه‌ نموده‌، گفت‌: «ای‌ یهُوَه‌، خدای‌ من‌، آیا به‌ بیوه‌زنی‌ نیز كه‌ من‌ نزد او مأوا گزیده‌ام‌ بلا رسانیدی‌ و پسر او را كشتی‌؟» ۲۱ آنگاه‌ خویشتن‌ را سه‌ مرتبه‌ بر پسر دراز كرده‌، نزد خداوند استغاثه‌ نموده‌، گفت‌: «ای‌ یهُوَه‌،خدای‌ من‌، مسألت‌ اینكه‌ جان‌ این‌ پسر به‌ وی‌ برگردد.» ۲۲ و خداوند آواز ایلیا را اجابت‌ نمود و جان‌ پسر به‌ وی‌ برگشت‌ كه‌ زنده‌ شد. 
یعقوب باب ۵ آیه ۱۷ 
۱۷ الیاس‌ مردی‌ بود صاحب‌ حواس‌ مثل‌ ما و به‌ تمامی‌دل‌ دعا کرد که‌ باران‌ نبارد و تا مدت‌ سه‌ سال‌ و شش‌ ماه‌ نبارید. 
پادشاهان اول باب ۱۸ آیه ۱ تا ۲ 
۱ و بعد از روزهای‌ بسیار، كلام‌ خداوند در سال‌ سوم‌، به‌ ایلیا نازل‌ شده‌، گفت‌: «برو و خود را به‌ اَخاب‌ بنما و من‌ بر زمین‌ باران‌ خواهم‌ بارانید.» ۲ پس‌ ایلیا روانه‌ شد تا خود را به‌ اَخاب‌ بنماید و قحط‌ در سامره‌ سخت‌ بود. 
پادشاهان اول باب ۱۸ آیه ۷ تا ۸ 
۷ و چون‌ عوبدیا در راه‌ بود، اینك‌ ایلیا بدو برخورد؛ و او وی‌ را شناخته‌، به‌ روی‌ خود در افتاده‌، گفت‌: «آیا آقای‌ من‌ ایلیا، تو هستی‌؟» ۸ اورا جواب‌ داد كه‌ «من‌ هستم‌؛ برو و به‌ آقای‌ خود بگو كه‌ اینك‌ ایلیاست‌.» 
پادشاهان اول باب ۱۸ آیه ۱۷ تا ۴۶ 
۱۷ و چون‌ اَخاب‌ ایلیا را دید، اَخاب‌ وی‌ را گفت‌: «آیا تو هستی‌ كه‌ اسرائیل‌ را مضطرب‌ می‌سازی‌؟» ۱۸ گفت‌: «من‌ اسرائیل‌ را مضطرب‌ نمی‌سازم‌، بلكه‌ تو و خاندان‌ پدرت‌؛ چونكه‌ اوامر خداوند را ترك‌ كردید و تو پیروی‌ بعلیم‌ را نمودی‌. ۱۹ پس‌ الا´ن‌ بفرست‌ و تمام‌ اسرائیل‌ رانزد من‌ بر كوه‌ كرمل‌ جمع‌ كن‌ و انبیای‌ بعل‌ را نیز چهارصد و پنجاه‌ نفر، و انبیای‌ اشیریم‌ را چهارصد نفر كه‌ بر سفرة‌ ایزابل‌ می‌خورند.» ۲۰ پس‌ اَخاب‌ نزد جمیع‌ بنی‌اسرائیل‌ فرستاده‌، انبیا را بر كوه‌ كرمل‌ جمع‌ كرد. ۲۱ و ایلیا به‌ تمامی‌قوم‌ نزدیك‌ آمده‌، گفت‌: «تا به‌ كی‌ در میان‌ دو فرقه‌ می‌لنگید؟ اگر یهُوَه‌ خداست‌، او را پیروی‌ نمایید! و اگر بَعْل‌ است‌، وی‌ را پیروی‌ نمایید!» اما قوم‌ در جواب‌ او هیچ‌ نگفتند. ۲۲ پس‌ ایلیا به‌ قوم‌ گفت‌: «من‌ تنها نبی یهُوَه‌ باقی‌ مانده‌ام‌ و انبیای‌ بَعل‌ چهارصد و پنجاه‌ نفرند. ۲۳ پس‌ به‌ ما دو گاو بدهند و یك‌ گاو به‌ جهت‌ خود انتخاب‌ كرده‌، و آن‌ را قطعه‌ قطعه‌ نموده‌، آن‌ را بر هیزم‌ بگذارند و آتش‌ ننهند؛ و من‌ گاو دیگر را حاضر ساخته‌، بر هیزم‌ می‌گذارم‌ و آتش‌ نمی‌نهم‌. ۲۴ و شما اسم‌ خدای‌ خود را بخوانید و من‌ نام‌ یهُوَه‌ را خواهم‌ خواند؛ و آن‌ خدایی‌ كه‌ به‌ آتش‌ جواب‌ دهد، او خدا باشد.» و تمامی‌قوم‌ در جواب‌ گفتند: «نیكو گفتی‌.» ۲۵ پس‌ ایلیا به‌ انبیای‌ بَعْل‌ گفت‌: «یك‌ گاو برای‌ خود انتخاب‌ كرده‌، شما اول‌ آن‌ را حاضر سازید زیرا كه‌ بسیار هستید و به‌ نام‌ خدای‌ خود بخوانید، اما آتش‌ نگذارید.» ۲۶ پس‌ گاو را كه‌ به‌ ایشان‌ داده‌ شده‌ بود، گرفتند و آن‌ را حاضر ساخته‌، نام‌ بعل‌ را از صبح‌ تا ظهر خوانده‌، می‌گفتند: «ای‌ بعل‌ ما را جواب‌ بده‌.» لیكن‌ هیچ‌ صدا یا جوابی‌ نبود و ایشان‌ بر مذبحی‌ كه‌ ساخته‌ بودند، جست‌ و خیز می‌نمودند. ۲۷ و به‌ وقت‌ ظهر، ایلیا ایشان‌ را مسخره‌ نموده‌، گفت‌: «به‌ آواز بلند بخوانید زیرا كه‌ او خداست‌! شاید متفكّر است‌ یا به‌ خلوت‌ رفته‌، یا در سفر می‌باشد، یا شاید كه‌ در خواب‌ است‌ و باید او را بیدار كرد!» ۲۸ و ایشان‌ به‌ آوازبلند می‌خواندند و موافق‌ عادت‌ خود، خویشتن‌ را به‌ تیغها و نیزه‌ها مجروح‌ می‌ساختند، به‌ حدی‌ كه‌ خون‌ بر ایشان‌ جاری‌ می‌شد. ۲۹ و بعد از گذشتن‌ ظهر تا وقت‌ گذرانیدن‌ هدیة‌ عصری‌، ایشان‌ نبوت‌ می‌كردند؛ لیكن‌ نه‌ آوازی‌ بود و نه‌ كسی‌ كه‌ جواب‌ دهد یا توجه‌ نماید. ۳۰ آنگاه‌ ایلیا به‌ تمامی‌قوم‌ گفت‌: «نزد من‌ بیایید.» و تمامی‌قوم‌ نزد وی‌ آمدند و مذبح‌ یهُوَه‌ را كه‌ خراب‌ شده‌ بود، تعمیر نمود. ۳۱ و ایلیا موافق‌ شمارة‌ اسباط‌ بنی‌یعقوب‌ كه‌ كلام‌ خداوند بر وی‌ نازل‌ شده‌، گفته‌ بود كه‌ نام‌ تو اسرائیل‌ خواهد بود، دوازده‌ سنگ‌ گرفت‌. ۳۲ و به‌ آن‌ سنگها مذبحی‌ به‌ نام‌ یهُوَه‌ بنا كرد و گرداگرد مذبح‌ خندقی‌ كه‌ گنجایش‌ دو پیمانه‌ بَزر داشت‌، ساخت‌. ۳۳ و هیزم‌ را ترتیب‌ داد و گاو را قطعه‌ قطعه‌ نموده‌، آن‌ را بر هیزم‌ گذاشت‌. پس‌ گفت‌: «چهار خُمْ از آب‌ پر كرده‌، آن‌ را بر قربانی‌ سوختنی‌ و هیزم‌ بریزید.» ۳۴ پس‌ گفت‌: «بار دیگر بكنید»؛ و گفت‌: «بار سوم‌ بكنید.» و بار سوم‌ كردند. ۳۵ و آب‌ گرداگرد مذبح‌ جاری‌ شد و خندق‌ نیز از آب‌ پر گشت‌. ۳۶ و در وقت‌ گذرانیدن‌ هدیة‌ عصری‌، ایلیای‌ نبی‌ نزدیك‌ آمده‌، گفت‌: «ای‌ یهُوَه‌، خدای‌ ابراهیم‌ و اسحاق‌ و اسرائیل‌، امروز معلوم‌ بشود كه‌ تو در اسرائیل‌ خدا هستی‌ و من‌ بندة‌ تو هستم‌ و تمام‌ این‌ كارها را به‌ فرمان‌ تو كرده‌ام‌. ۳۷ مرا اجابت‌ فرما ای‌ خداوند ! مرا اجابت‌ فرما تا این‌ قوم‌ بدانند كه‌ تو یهُوَه‌ خدا هستی‌ و اینكه‌ دل‌ ایشان‌ را باز پس‌ گردانیدی‌.» ۳۸ آنگاه‌ آتشِ یهُوَه‌ افتاده‌، قربانی‌ سوختنی‌ و هیزم‌ و سنگها و خاك‌ را بلعید و آب‌را كه‌ در خندق‌ بود، لیسید. ۳۹ و تمامی‌قوم‌ چون‌ این‌ را دیدند، به‌ روی‌ خود افتاده‌، گفتند: «یهُوَه‌، او خداست‌! یهُوَه‌ او خداست‌!» ۴۰ و ایلیا به‌ ایشان‌ گفت‌: «انبیای‌ بَعْل‌ را بگیرید و یكی‌ از ایشان‌ رهایی‌ نیابد.» پس‌ ایشان‌ را گرفتند و ایلیا ایشان‌ را نزد نهر قیشون‌ فرود آورده‌، ایشان‌ را در آنجا كشت‌. ۴۱ و ایلیا به‌ اَخاب‌ گفت‌: «برآمده‌، اكل‌ و شرب‌ نما زیرا كه‌ صدای‌ بارانِ بسیار می‌آید.» ۴۲ پس‌ اَخاب‌ برآمده‌، اكل‌ و شرب‌ نمود. و ایلیا بر قلة‌ كَرْمَل‌ برآمد و به‌ زمین‌ خم‌ شده‌، روی‌ خود را به‌ میان‌ زانوهایش‌ گذاشت‌. ۴۳ و به‌ خادم‌ خود گفت‌: «بالا رفته‌، به‌ سوی‌ دریا نگاه‌ كن‌.» و او بالا رفته‌، نگریست‌ و گفت‌ كه‌ چیزی‌ نیست‌ و او گفت‌: «هفت‌ مرتبه‌ دیگر برو.» ۴۴ و در مرتبه‌ هفتم‌ گفت‌ كه‌ «اینك‌ ابری‌ كوچك‌ به‌ قدر كف‌ دست‌ آدمی‌از دریا برمی‌آید.» او گفت‌: «برو و به‌ اَخاب‌ بگو كه‌ ارابة‌ خود را ببند و فرود شو مبادا باران‌ تو را مانع‌ شود.» ۴۵ و واقع‌ شد كه‌ در اندك‌ زمانی‌، آسمان‌ از ابرِ غلیظ‌ و باد، سیاه‌ فام‌ شد، و باران‌ سخت‌ بارید و اَخاب‌ سوار شده‌، به‌ یزْرَعِیل‌ آمد. ۴۶ و دست‌ خداوند بر ایلیا نهاده‌ شده‌، كمر خود را بست‌ و پیش‌ روی‌ اَخاب‌ دوید تا به‌ یزْرَعِیل‌ رسید. 
پادشاهان اول باب ۱۹ آیه ۱ تا ۵ 
۱ و اَخاب‌ ، ایزابل‌ را از آنچه‌ ایلیا كرده‌، و چگونه‌ جمیع‌ انبیا را به‌ شمشیر كشته‌ بود، خبر داد. ۲ و ایزابل‌ رسولی‌ نزد ایلیا فرستاده‌، گفت‌: «خدایان‌ به‌ من‌ مثل‌ این‌ بلكه‌ زیاده‌ از این‌ عمل‌ نمایند اگر فردا قریب‌ به‌ این‌ وقت‌، جان‌ تو رامثل‌ جان‌ یكی‌ از ایشان‌ نسازم‌.» ۳ و چون‌ این‌ را فهمید، برخاست‌ و به‌ جهت‌ جان‌ خود روانه‌ شده‌، به‌ بئرشَبَع‌ كه‌ در یهوداست‌ آمد و خادم‌ خود را در آنجا واگذاشت‌. ۴ و خودش‌ سفر یك‌ روزه‌ به‌ بیابان‌ كرده‌، رفت‌ و زیر درخت‌ اَرْدَجی‌ نشست‌ و برای‌ خویشتن‌ مرگ‌ را خواسته‌، گفت‌: «ای‌ خداوند بس‌ است‌! جان‌ مرا بگیر زیرا كه‌ از پدرانم‌ بهتر نیستم‌.» ۵ و زیر درخت‌ اَرْدَج‌ دراز شده‌، خوابید. و اینك‌ فرشته‌ای‌ او را لمس‌ كرده‌، به‌ وی‌ گفت‌: «برخیز و بخور.» 
پادشاهان اول باب ۱۹ آیه ۸ تا ۱۰ 
۸ پس‌ برخاسته‌، خورد و نوشید و به‌ قوت‌ آن‌ خوراك‌، چهل‌ روز و چهل‌ شب‌ تا حوریب‌ كه‌ كوه‌ خدا باشد، رفت‌. ۹ و در آنجا به‌ مَغاره‌ای‌ داخل‌ شده‌، شب‌ را در آن‌ بسر برد. و اینك‌ كلام‌ خداوند به‌ وی‌ نازل‌ شده‌، او را گفت‌: «ای‌ ایلیا تو را در اینجا چه‌ كار است‌؟» ۱۰ او در جواب‌ گفت‌: «به‌ جهت‌ یهُوَه‌، خدای‌ لشكرها، غیرت‌ عظیمی‌دارم‌ زیرا كه‌ بنی‌اسرائیل‌ عهد تو را ترك‌ نموده‌، مذبح‌های‌ تو را منهدم‌ ساخته‌، و انبیای‌ تو را به‌ شمشیر كشته‌اند، و من‌ به‌ تنهایی‌ باقی‌ مانده‌ام‌ و قصد هلاكت‌ جان‌ من‌ نیز دارند.» 
پادشاهان اول باب ۱۹ آیه ۱۵ تا ۱۶ 
۱۵ پس‌ خداوند به‌ او گفت‌: «روانه‌ شده‌، به‌ راه‌ خود به‌ بیابان‌ دمشق‌ برگرد. و چون‌ برسی‌، حَزائیل‌ را به‌ پادشاهی‌ اَرام‌ مسح‌ كن‌، ۱۶ و ییهُو ابن‌ نِمْشی‌ را به‌ پادشاهی اسرائیل‌ مسح‌ نما، و اَلِیشَع‌ بن‌ شافاط‌ را كه‌ از آبَل‌ مَحُولَه‌ است‌، مسح‌ كن‌ تا به‌ جای‌ تو نبی‌ بشود. 
پادشاهان اول باب ۲۱ آیه ۱۸ تا ۲۴ 
۱۸ « برخیز و برای‌ ملاقات‌ اَخاب‌ ، پادشاه‌ اسرائیل‌ كه‌ در سامره‌ است‌، فرود شو. اینك‌ او درتاكستان‌ نابوت‌ است‌ كه‌ به‌ آنجا فرود شد تا آن‌ را متصرّف‌ شود. ۱۹ و او را خطاب‌ كرده‌، بگو خداوند چنین‌ می‌گوید: آیا هم‌ قتل‌ نمودی‌ و هم‌ متصرّف‌ شدی‌؟ و باز او را خطاب‌ كرده‌، بگو خداوند چنین‌ می‌گوید: در جایی‌ كه‌ سگان‌ خون‌ نابوت‌ را لیسیدند، سگان‌ خون‌ تو را نیز خواهند لیسید.» ۲۰ اَخاب‌ به‌ ایلیا گفت‌: «ای‌ دشمن‌ من‌، آیا مرا یافتی‌؟» او جواب‌ داد: «بلی‌ تو را یافتم‌ زیرا تو خود را فروخته‌ای‌ تا آنچه‌ در نظر خداوند بد است‌، بجا آوری‌. ۲۱ اینك‌ من‌ بر تو بلا آورده‌، تو را بالكلّ هلاك‌ خواهم‌ ساخت‌، و از اَخاب‌ هر مرد را خواه‌ محبوس‌ و خواه‌ آزاد در اسرائیل‌ منقطع‌ خواهم‌ ساخت‌. ۲۲ و خاندان‌ تو را مثل‌ خاندان‌ یرُبْعام‌ بن‌نباط‌ و مانند خاندان‌ بَعْشا ابن‌ اَخِیا خواهم‌ ساخت‌ به‌ سبب‌ اینكه‌ خشم‌ مرا به‌ هیجان‌ آورده‌، و اسرائیل‌ را مرتكب‌ گناه‌ ساخته‌ای‌.» ۲۳ و دربارة‌ ایزابل‌ نیز خداوند تكلم‌ نموده‌، گفت‌: «سگانْ ایزابل‌ را نزد حصار یزْرَعِیل‌ خواهند خورد. ۲۴ هر كه‌ را از كسان‌ اَخاب‌ در شهر بمیرد، سگان‌ بخورند و هر كه‌ را در صحرا بمیرد، مرغان‌ هوا بخورند.» 
پادشاهان دوم باب ۱ آیه ۲ 
۲ و اَخَزْیا از پنجرة‌ بالاخانة‌ خود كه‌ در سامره‌ بود افتاده‌، بیمار شد. پس‌ رسولان‌ را روانه‌ نموده‌، به‌ ایشان‌ گفت‌: «نزد بَعْل‌ زَبُوب‌، خدای‌ عَقْرُون‌ رفته‌، بپرسید كه‌ آیا از این‌ مرض‌ شفا خواهم‌ یافت‌؟» 
پادشاهان دوم باب ۱ آیه ۶ تا ۸ 
۶ ایشان‌ در جواب‌ وی‌ گفتند: «شخصی‌ به‌ ملاقات‌ ما برآمده‌، ما را گفت‌: بروید و نزد پادشاهی‌ كه‌ شما را فرستاده‌ است‌، مراجعت‌ كرده‌، او را گویید: خداوند چنین‌ می‌فرماید: آیا از این‌ جهت‌ كه‌ خدایی‌ در اسرائیل‌ نیست‌، تو برای‌ سؤال‌ نمودن‌ از بَعْل‌ زَبُوب‌، خدای‌ عَقْرُون‌ می‌فرستی‌؟ بنابراین‌ از بستری‌ كه‌ به‌ آن‌ برآمدی‌، فرود نخواهی‌ شد بلكه‌ البته‌ خواهی‌ مُرد.» ۷ او به‌ ایشان‌ گفت‌: «هیأت‌ شخصی‌ كه‌ به‌ ملاقات‌ شما برآمد و این‌سخنان‌ را به‌ شما گفت‌ چگونه‌ بود؟» ۸ ایشان‌ او را جواب‌ دادند: «مرد موی‌دار بود و كمربند چرمی‌بر كمرش‌ بسته‌ بود.» او گفت‌: «ایلیای‌ تِشْبی‌ است‌.» 
پادشاهان دوم باب ۱ آیه ۱۶ تا ۱۷ 
۱۶ و وی‌ را گفت‌: « خداوند چنین‌ می‌گوید: چونكه‌ رسولان‌ فرستادی‌ تا از بَعْل‌ زَبُوب‌، خدای‌ عَقْرُون‌ سؤال‌ نمایند، آیا از این‌ سبب‌ بود كه‌ در اسرائیل‌ خدایی‌ نبود كه‌ از كلام‌ او سؤال‌ نمایی‌؟ بنابراین‌ از بستری‌ كه‌ به‌ آن‌ برآمدی‌، فرود نخواهی‌ شد البته‌ خواهی‌ مرد.» ۱۷ پس‌ او موافق‌ كلامی‌كه‌ خداوند به‌ ایلیا گفته‌ بود، مرد و یهُورام‌ در سال‌ دوم‌ یهُورام‌ بن‌ یهُوشافاط‌، پادشاه‌ یهودا در جایش‌ پادشاه‌ شد، زیرا كه‌ او را پسری‌ نبود. 
دوم تواریخ باب ۲۱ آیه ۱۲ تا ۱۵ 
۱۲ و مكتوبی‌ از ایلیای‌ نبی‌ بدو رسیده‌، گفت‌ كه‌ «یهُوَه‌، خدای‌ پدرت‌ داود، چنین‌ می‌فرماید: چونكه‌ به‌ راههای‌ پدرت‌ یهُوشافاط‌ و به‌ طریقهای‌ آسا پادشاه‌ یهودا سلوك‌ ننمودی‌، ۱۳ بلكه‌ به‌ طریق‌ پادشاهان‌ اسرائیل‌ رفتار نموده‌، یهودا و ساكنان‌ اورشلیم‌ را اغوا نمودی‌ كه‌ موافق‌ زناكاری‌ خاندان‌ اَخاب‌ مرتكب‌ زنا بشوند و برادران‌ خویش‌ را نیز از خاندان‌ پدرت‌ كه‌ از تو نیكوتر بودند به‌ قتل‌ رسانیدی‌، ۱۴ همانا خداوند قومت‌ و پسرانت‌ و زنانت‌ و تمامی‌اموالت‌ را به‌ بلای‌ عظیم‌ مبتلا خواهد ساخت‌. ۱۵ و تو به‌ مرض‌ سخت‌ گرفتارشده‌، در احشایت‌ چنان‌ بیماری‌ای‌ عارض‌ خواهد شد كه‌ احشایت‌ از آن‌ مرض‌ روزبه‌روز بیرون‌ خواهد آمد.» 
پادشاهان دوم باب ۲ آیه ۱ 
۱ و چون‌ خداوند اراده‌ نمود كه‌ ایلیا را درگردباد به‌ آسمان‌ بالا برد، واقع‌ شد كه‌ ایلیا و اَلِیشَع‌ از جلجال‌ روانه‌ شدند. 
پادشاهان دوم باب ۲ آیه ۹ تا ۱۲ 
۹ و بعد از گذشتن‌ ایشان‌، ایلیا به‌ اَلِیشَع‌ گفت‌: «آنچه‌ را كه‌ می‌خواهی‌ برای‌ تو بكنم‌، پیش‌ از آنكه‌ از نزد تو برداشته‌ شوم‌، بخواه‌.» اَلِیشَع‌ گفت‌: «نصیب‌ مضاعف‌ روح‌ تو بر من‌ بشود.» ۱۰ او گفت‌: «چیز دشواری‌ خواستی‌! اما اگر حینی‌ كه‌ از نزد تو برداشته‌ شوم‌ مرا ببینی‌، از برایت‌ چنین‌ خواهد شد والاّ نخواهد شد.» ۱۱ و چون‌ ایشان‌ می‌رفتند و گفتگو می‌كردند، اینك‌ ارابة‌ آتشین‌ و اسبان‌ آتشینْ ایشان‌ را از یكدیگر جدا كرد و ایلیا در گردباد به‌ آسمان‌ صعود نمود. ۱۲ و چون‌ اَلِیشَع‌ این‌ را بدید، فریاد برآورد كه‌ «ای‌ پدرم‌! ای‌ پدرم‌! ارابة‌ اسرائیـل‌ و سوارانش‌!» پـس‌ او را دیگـر ندید و جامة‌ خـود را گرفتـه‌، آن‌ را به‌ دو حصّـه‌ چاك‌ زد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر